از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد
|
|
شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد
|
مو به مو بندهی آن زلف سیه خواهم شد
|
|
سال ها خواجگی دور قمر خواهم کرد
|
با خم ابروی او نرد هوس خواهم باخت
|
|
پیش شمشیر بلا سینه سپر خواهم کرد
|
گندم خال وی از جنت او خواهم چید
|
|
من هم از روی صفا کار پدر خواهم کرد
|
زان لب تنگ شکربار سخن خواهم گفت
|
|
همهی شهر پر از تنگ شکر خواهم کرد
|
هم ز خاک در او سوی سفر خواهم رفت
|
|
هم لب خشک به آب مژه تر خواهم کرد
|
خون دل در غم یاقوت لبش خواهم ریخت
|
|
دیده را غرقه به خونآب جگر خواهم کرد
|
آخر از دست غمش چاک به دل خواهم زد
|
|
عاقبت از ستمش خاک به سر خواهم کرد
|
دل به زنار سر زلف بتان خواهم بست
|
|
خویشتن را به ره کفر سمر خواهم کرد
|
نعره خواهم زد و در دشت جنون خواهم تاخت
|
|
شعله خواهم شد و در سنگ اثر خواهم کرد
|
گر فروغی رخ او بار دیگر خواهم برد
|
|
کی به جز دادن جان کار دگر خواهم کرد
|