دل نام سر زلف ترا مشک ختا کرد
|
|
الحق که در این نکته غلط رفت و خطا کرد
|
مژگان تو دل را هدف تیر ستم ساخت
|
|
ابروی تو جان را سپر تیغ بلا کرد
|
هر نکته که آن تنگ شکر گفت، نکو گفت
|
|
هر جلوه که آن رشک قمر کرد، به جا کرد
|
ترکان خطایی روش مهر ندانند
|
|
نتوان ز خطازاده تمنای وفا کرد
|
در مجلس غیر آن بت بیشرم و حیا را
|
|
دیدم که چها خورد و چها برد و چها کرد
|
صد جان گرانمایه گرفت از لب جانان
|
|
یک جان به سر راه طلب هر که فدا کرد
|
گر بر سر ما دست فلک تیغ ببارد
|
|
ما را نتوان زان مه بی مهر جدا کرد
|
خود را همه حال فراموش نمودم
|
|
تا پیر مغان آگهم از سر خدا کرد
|
یک خاطر آشفته نشد جمع فروغی
|
|
تا باد صبا شانه بر آن زلف دوتا کرد
|