روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد
|
|
کام دل تنگ من از آن تنگدهان داد
|
گفتم که مرا از دهنت هیچ ندادند
|
|
خندید که از هیچ که را بهره توان داد
|
خرم دل مستی که گه بادهپرستی
|
|
با شاهد مقصود چنین گفت و چنان داد
|
المنة لله که سبکبار نشستم
|
|
تا ساقی میخانه به من رطل گران داد
|
چون قمری از این رشک ننالد به چمن ها
|
|
کاین اشک روان را به من آن سرو روان داد
|
سودای نیاز من و ناز تو محال است
|
|
نتوان به هم آمیزش پیدا و نهان داد
|
در راه طلب جان عزیزم به لب آمد
|
|
خوش آن که مقیم در جانان شد و جان داد
|
گر ایمنم از فتنهی دوران عجبی نیست
|
|
زیرا که به من چشم تو سر خط امان داد
|
آخر خم ابروی تو خون همه را ریخت
|
|
فریاد ز دستی که به دست تو کمان داد
|
آن روز ملائک همه در سجده فتادند
|
|
کز پرده رخت را ملک العرش نشان داد
|
هر اسم معظم که خدا داشت فروغی
|
|
در خاتم انگشت سلیمان زمان داد
|
فخر همه شاهان عجم ناصردین شاه
|
|
کز روی کرم داد دل اهل جهان داد
|