در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
|
|
بس دل که از این سلسله در پای تو افتاد
|
تنها نه من افتادهی سر پنجهی عشقم
|
|
بس تن که ز بازوی توانای تو افتاد
|
هرگز نشود مشتری یوسف مصری
|
|
شوریده سری کز پی سودای تو افتاد
|
در دیدهی عشاق نه کم ز آب حیات است
|
|
خاکی که بر آن سایهی بالای تو افتاد
|
آسوده شد از شورش صحرای قیامت
|
|
هر چشم که بر قامت رعنای تو افتاد
|
آگاه شد از معنی حیرانی عشاق
|
|
هر دیده که بر صورت زیبای تو افتاد
|
هر دل که خبردار شد از عیش دو عالم
|
|
در فکر خریداری غم های تو افتاد
|
از دامن شیریندهنان دست کشیدم
|
|
تا بر سر من شور تمنای تو افتاد
|
خورشید فتاد از نظر پاک فروغی
|
|
تا پرده ز رخسار دلا رای تو افتاد
|