دی چو تیر از برم آن ترک کمان دار گذشت
|
|
تا خبردار شدم کار دل از کار گذشت
|
با وجودی که نه شب دیدهام او را و نه روز
|
|
شب و روزم همه در حسرت دیدار گذشت
|
چه نگه بود که دل از کف عشاق ربود
|
|
چه بلا بود که بر مردم هشیار گذشت
|
گر صفای می ناب و رخ ساقی این است
|
|
کس نیارد ز در خانه خمار گذشت
|
تا دلت خون نکند لاله رخی کی دانی
|
|
که چهها بر سرم از دیدهی خونبار گذشت
|
قامت شاخ گل از بار خجالت خم شد
|
|
هر گه آن سرو خرامنده به گلزار گذشت
|
عاشقان رخ آن تازه جوان پیر شدند
|
|
وقت آزادی مرغان گرفتار گذشت
|
طالع خفتهام از خواب برآمد وقتی
|
|
که به سر وقت من آن دولت بیدار گذشت
|
من که از سلطنت امکان گذشتن دارم
|
|
نتوان ز گدایی در یار گذشت
|
گر به یک لحظه دو صد بار کشی در خونم
|
|
ممکنم نیست ز عشق تو به یک بار گذشت
|
عشقت از چار طرف بست ره چارهی ما
|
|
که میسر نشود از تو به ناچار گذشت
|
چه کنم گر نکنم صبر فروغی در عشق
|
|
گر نیارد دلم از صحبت دلدار گذشت
|