خوش است اگر ز تو ما را دل غمینی هست
|
|
که عاقبت پی هر زهر انگبینی هست
|
ز زلف و روی تو تا عشقم آگهی درداد
|
|
خبر نیام که در آفاق کفر و دینی است
|
حدیث نافهی چین میکنند مردم شهر
|
|
مگر که جز شکن طرهی تو چینی هست
|
به دیده تا نکشم خاک آستان تو را
|
|
مرا به خون دل آلوده آستینی هست
|
آیا برید صبا چون رسی بدان وادی
|
|
بگو به صاحب خرمن که خوشهچینی هست
|
نیاز میکشدم در گذرکه صنمی
|
|
که زیر هر قدمش جان نازنینی هست
|
نشستهام به سر راه ناوکاندازی
|
|
بدین امید که پیکان دلنشینی هست
|
کمین گشاده به صید دلم کمانداری
|
|
کزو کشیده کمانی به هر کمینی هست
|
فروغی از کف من برده آفتابی دل
|
|
که در مجاورتش جعد عنبرینی هست
|