چشم تماشای خلق در رخ زیبای اوست
|
|
هر که نظر میکنی محو تماشای اوست
|
عاشق دیوانه را کار بدین قبله نیست
|
|
قبلهی مجنون عشق خیمهی لیلای اوست
|
مسلهی زاهدش هیچ نیاید به کار
|
|
آن که لب شاهدش مساله فرمای اوست
|
آن بت طناز را خلوت دل منزل است
|
|
خواجه به دیر و حرم بیهده جویای اوست
|
هر که به سوداگری رفت به بازار عشق
|
|
مایهی سود جهان در سر سودای اوست
|
حلقهی دیوانگان سلسله را طالبند
|
|
تا سر زنجیرشان زلف چلیپای اوست
|
روز جزا گر دهند اجر شب هجر را
|
|
روضهی رضوان همین جای من و جای اوست
|
شادی امروز دل از غم رویش رسید
|
|
دیدهی امید من در ره فردای اوست
|
روز مرا تیره ساخت ماه فروزندهای
|
|
که آینهی آفتاب روی دل آرای اوست
|
کرده مرا تلخکام شاهد شیرین لبی
|
|
کاین همه جوش مگس بر سر حلوای اوست
|
علت هر حسرتی عشق غمافزای من
|
|
باعث هر عشرتی حسن طربزای اوست
|
در طلب وصل او طبع غزلخوان من
|
|
تشنه لب خون من لعل شکرخای اوست
|
دامن آن ترک را سخت فروغی بگیر
|
|
زان که مرا دادها بر در دارای اوست
|
ناصردین شاه یل مفخر شمس و زحل
|
|
آن که ز روز ازل رای فلک رای اوست
|