یا رب این عید همیون چه مبارک عید است
|
|
که بدین واسطه دل دست بتان بوسیدهست
|
گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد
|
|
پس چرا از گرهی زلف زره پوشیدهست
|
شاخی از سرو خرامندهی او شمشادست
|
|
عکسی از عارض رخشندهی او خورشیدست
|
نگه سیر بر آن روی نکو نتوان کرد
|
|
بس که از خوی بدش چشم دلم ترسیدهست
|
دوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت
|
|
که از آن خاطر هر تنگدلی رنجیدهست
|
مطرب از گوشهی چشمت چه نوایی سر کرد
|
|
که به هر گوشه بسی کشته به خون غلطیدهست
|
تنگ شد در شکرستان دل طوطی گویا
|
|
دهن تنگ تو بر تنگ شکر خندیدهست
|
دل یک سلسله دیوانه به خود میپیچد
|
|
تا که بر گردنت آن مار سیه پیچیدهست
|
حلقهی زلف تو را دست صبا نگرفته است
|
|
ذکر سودای تو را گوش کسی نشنیدهست
|
با وجود تو نمانده است امیدی ما را
|
|
که رخ خوب تو دیباچهی هر امیدست
|
عید فرخندهی عشاق به تحقیق تویی
|
|
که سحرگه نظرت منظر سلطان دیدهست
|
انبساط دل آفاق ملک ناصر دین
|
|
که بساط فلک از بهر نشاطش چیدهست
|
آن که از بخت جوان تا به سر تخت نشست
|
|
خاک پایش ز شرف تاج سر جمشیدست
|
تیغ او روز وغا گردن خصم افکندهست
|
|
دست او گاه سخا مخزن زر پاشیدهست
|
آفتاب فلک جود فروغی شاه است
|
|
که فروغش به همه روی زمنی تابیدهست
|