پیام باد بهار از وصال جانان است
|
|
بیار باده که هنگام مستی جان است
|
قدم به کوچهی دیوانگی بزن چندی
|
|
که عقل بر سر بازار عشق حیران است
|
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال
|
|
گر این کمال نیابی، کمال نقصان است
|
بقای عاشق صادق ز لعل معشوق است
|
|
حیات خضر پیمبر ز آب حیوان است
|
به راستی همه کس قدر وصل کی داند
|
|
مگر کسی که به محنتسرای هجران است
|
پسند خاطر مشکل پسند جانان نیست
|
|
وگر نه جان گرانمایه دادن آسان است
|
عجب مدار که در عین درد خاموشم
|
|
که در دیار پریچهره محص درمان است
|
چراغ چشم من آن روی مجلس افروز است
|
|
طناب عمر من آن موی عنبر افشان است
|
به یاد کاکل پرتاب و زلف پر چینش
|
|
دل من است که هم جمع و هم پریشان است
|
مهی که راز من از پرده آشکارا کرد
|
|
هنوز صورت او زیر پرده پنهان است
|
مه صفر ز برای همین مظفر شد
|
|
که ماه عید همایون شاه ایران است
|
ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه
|
|
که زیر رایت او آفتاب تابان است
|
طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است
|
|
بساط مجلس عیدش نشاط دوران است
|
فروغی از غزل عید شاه شادی کن
|
|
که شادکامی شاعر ز عید سلطان است
|