به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است
|
|
که بندهی تو ز بند کدورت آزاد است
|
چگونه پیش تو ناید پری به شاگردی
|
|
که مو به موی تو در علم غمزه استاد است
|
ز سیل حادثه غم نیست میگساران را
|
|
که آستانه میخانه سخت بنیاد است
|
غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت
|
|
بیا فدای تو ساقی که وقت امداد است
|
دلی که هیچ فسونگر نکرد تسخیرش
|
|
کنون مسخر افسون آن پریزاد است
|
هوای سور بلندی فتاده بر سر من
|
|
که سایهاش به سر هیچکس نیفتاده است
|
مذاق عیش مرا تلخ کرد شیرینی
|
|
که تلخکام لبش صدهزار فرهاد است
|
فغان که داد ز دست ستمگری است مرا
|
|
که هرگزش نتوان گفت این چه بیداد است
|
شهی به خون اسیران عشق فرمان داد
|
|
که تیغ بر کف ترکان کج کله داد است
|
فروغی از ستم مهوشان به درگه عشق
|
|
چرا خموش نشینی که جای فریاد است
|
جهان گشای عدوبند شاه ناصردین
|
|
که تیغ اوهمه درهای بسته بگشاد است
|
سر ملوک عجم تاجدار کشود جم
|
|
که ذات او سبب دستگاه ایجاد است
|