غرق مهر شاه دیدم آفتاب و ماه را
|
|
دوست دارند این دو کوکب ناصرالدین شاه را
|
آن شهنشاهی که نیکی کرد با خلق زمین
|
|
تا به طاق آسمان زد قبه خرگاه را
|
گوهر درج سعادت اختر برج شرف
|
|
آن که اقبالش بلندی میدهد کوتاه را
|
ناگهان از خدمتش قومی به دولت میرسند
|
|
کی به هر کس میدهند این دولت ناگاه را
|
قصدش از شاهی به غیر ز نیکخواهی هیچ نیست
|
|
چون نخواهند اهل دل این شاه نیکو خواه را
|
دوستان شاه را در عین شادی دیدهام
|
|
چرخ تا برکنده بهر دشمنانش چاه را
|
تیغ کج بر دست او دادهست قهر ذوالجلال
|
|
تا به راه داست آرد مردم گمراه را
|
پادشاهان از جلال و جاه دارند افتخار
|
|
مفتخر از شخص او بنگر جلال و جاه را
|
تاجداران از سریر و گاه دارند اعتبار
|
|
معتبر از ذات او بنگر سریر و گاه را
|
کی به ایوان رفیعش دست کیوان میرسد
|
|
تا نبوسد پای کمتر حاجب درگاه را
|
ظل یزدانش نمیخواندندی ابنای زمان
|
|
گر به او یزدان نمیدادی دل آگاه را
|
تا فروغی چشمش از نور الهی روشن است
|
|
کی رها سازد ز کف دامان ظل الله را
|