قسمت سوم

غمخوار توام غمان من من دانم خون‌خوار منی زیان من من دانم
تو ساز جفا داری و من سوز وفا آن تو تو دانی، آن من من دانم

دیوانه‌ی چنبری هلال تو منم پروانه‌ی عنبری مثال تو منم
نیلوفر خورشید جمال تو منم خاکستر آتش خیال تو منم

در خواب شوم روی تو تصویر کنم بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم
گر هر دو جهان خواهی و جان و دل و دین بر هر دو و هر سه چار تکبیر کنم

دود افکن را بگو که بس نالانم دودی بر شد که دودگین شد جانم
بر من بدلی کرد به دل جانانم دل گردانی مکن که سرگردانم

ای کرده تن و جان مرا مسکن غم در باغ دلم شکفته شد سوسن غم
تا پای مرا کشید در دامن غم غم دشمن من شده است و من دشمن غم

روز از پی هجر تو بفرسود دلم شب در پی روز وصل نغنود دلم
بس روز که چون روز روان بود دلم تا با تو شب شبی بیاسود دلم

هر روز در آب دیده‌اش می‌یابم شد ز آتش و آب صبر برده خوابم
هرچند که بر آتش عشقت آبم در عشق چو آب پاک و آتش نابم

گردون قفسی است سبز پرچشمه چو دام مرغان همه زین قفس پریدند مدام
دیری است در این قفس ندیده است ایام یک مرغ چو من همای خاقانی نام

گر هیچ به بندگیت درخور باشم در شهر تو سال و مه مجاور باشم
شروان ز پی تو کعبه شد جان مرا گر برگردم ز کعبه کافر باشم

گفتی بروم، مرو به غم منشانم تا دست به جان درنکند هجرانم
جانم به لب آمده است و من می‌دانم هان تا نروی تا نه برآید جانم