قسمت اول

بی زحمت تو با تو وصالی است مرا فارغ ز تو با تو حسب حالی است مرا
در پیش خیال تو خیال است تنم پیوند خیال با خیالی است مرا

غم کرد ریاض جان مه و سال مرا آئینه ندارد دل خوشحال مرا
صیاد ز بس که دوستم می‌دارد بسته است در آغوش قفس بال مرا

دل خاص تو و من تن تنها اینجا گوهر به کفت بماند و دریا اینجا
در کار توام به صبر مفکن کارم کز صبر میان تهی‌ترم تا اینجا

ای دوست غم تو سربه سر سوخت مرا چون شمع به بزم درد افروخت مرا
من گریه و سوز دل نمی‌دانستم استاد تغافل تو آموخت مرا

عشق تو بکشت عالم و عامی را زلف تو برانداخت نکونامی را
چشم سیه مست تو بیرون آورد از صومعه بایزید بسطامی را

می‌ساخت چو صبح لاله‌گون رنگ هوا با توبه‌ی من داشت نمک جنگ هوا
هر لکه‌ی ابرم چو عزائم خوانی در شیشه پری کرد ز نیرنگ هوا

عیسی لب و آفتاب روئی پسرا زنار خط و صلیب موئی پسرا
لشکرکشی و اسیر جوئی پسرا خاقانی اسیر شد چه گوئی پسرا

ای تیر هنر صهیل و برجیس لقا شعری فش و فرقدفر و ناهید صفا
پیش رخ تو ماه و سماک و جوزا خوارند چو پیش مهر پروین و سها

پذرفت سه بوس از لب شیرین ما را یک شب به فریب داشت غمگین ما را
گفتم بده آن وعده‌ی دوشین ما را دست بزد و نکرد تمکین ما را

ای دوست اگر صاحب فقری و فنا باید که شعورت نبود جز به خدا
چون علم تو هم داخل غیر است و سوی باید که به علم هم نباشی دانا