از سر کلکش جواهر وام کرد
|
|
بر کلاه فرقدان بست آسمان
|
تیر دون القلتین را از ثناش
|
|
آب بحرین در زبان بست آسمان
|
از حنوط جان خصم اوست شام
|
|
ز آن حجاب از زعفران بست آسمان
|
وز حنای دست بخت اوست صبح
|
|
ز آن نقاب از ارغوان بست آسمان
|
بهر بذلش نطفهی خورشید را
|
|
نقش در ارحام کان بست آسمان
|
وقت استقبال مهد بخت او
|
|
قبه در صحرای جان بست آسمان
|
چند گوئی عقد بخت او که بست
|
|
عقد بختش آسمان بست، آسمان
|
رای مختار آسمان آثار گشت
|
|
آسمان مجبور و او مختار گشت
|
روشنان ز آن حکم کاول کردهاند
|
|
دست آفت ز او معطل کردهاند
|
کار داران ازل بر دولتش
|
|
تا ابد فتوی مجمل کردهاند
|
از فلک پرسیدم این اسرار گفت
|
|
فتوی آن فتوی است کاول کردهاند
|
ایمن است از رستخیز افلاک از آنک
|
|
بر بقای او معول کردهاند
|
بر حمایل حوریان از نام او
|
|
هشت جنت هفت هیکل کردهاند
|
بحر مصروعی است از رشک سخاش
|
|
ز آن سرا پایش مسلسل کردهاند
|
بر فلک با دستبرد کلک او
|
|
از سماک رامح اعزل کردهاند
|
در نفاذ امر او بر بحر و بر
|
|
رایش از دست دو مرسل کردهاند
|
تا سعادت بخش انجم بخت اوست
|
|
حالا نحسین را مبدل کردهاند
|
انجماند از بهر کلکش دودهسای
|
|
لاجرم جرم زحل، حل کردهاند
|
ز آهن هندی به عشقت تیغ او
|
|
چینیان چینی سجنجل کردهاند
|
آتشی کز جوهر اعدای اوست
|
|
هم بر اعدایش موکل کردهاند
|