در مدح ملک الوزراء مختار الدین

از سر کلکش جواهر وام کرد بر کلاه فرقدان بست آسمان
تیر دون القلتین را از ثناش آب بحرین در زبان بست آسمان
از حنوط جان خصم اوست شام ز آن حجاب از زعفران بست آسمان
وز حنای دست بخت اوست صبح ز آن نقاب از ارغوان بست آسمان
بهر بذلش نطفه‌ی خورشید را نقش در ارحام کان بست آسمان
وقت استقبال مهد بخت او قبه در صحرای جان بست آسمان
چند گوئی عقد بخت او که بست عقد بختش آسمان بست، آسمان
رای مختار آسمان آثار گشت آسمان مجبور و او مختار گشت

روشنان ز آن حکم کاول کرده‌اند دست آفت ز او معطل کرده‌اند
کار داران ازل بر دولتش تا ابد فتوی مجمل کرده‌اند
از فلک پرسیدم این اسرار گفت فتوی آن فتوی است کاول کرده‌اند
ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده‌اند
بر حمایل حوریان از نام او هشت جنت هفت هیکل کرده‌اند
بحر مصروعی است از رشک سخاش ز آن سرا پایش مسلسل کرده‌اند
بر فلک با دستبرد کلک او از سماک رامح اعزل کرده‌اند
در نفاذ امر او بر بحر و بر رایش از دست دو مرسل کرده‌اند
تا سعادت بخش انجم بخت اوست حالا نحسین را مبدل کرده‌اند
انجم‌اند از بهر کلکش دوده‌سای لاجرم جرم زحل، حل کرده‌اند
ز آهن هندی به عشقت تیغ او چینیان چینی سجنجل کرده‌اند
آتشی کز جوهر اعدای اوست هم بر اعدایش موکل کرده‌اند