در مدح ملک الوزراء مختار الدین

دوستی کو تا به جان دربستمی پیش او جان را میان دربستمی
کاش در عالم دو یک‌دل دیدمی تا دل از عالم بدان دربستمی
کو سواری بر سر میدان درد تا به فتراکش عنان دربستمی
آفتابم بایدی با چشم درد تا طبیبان را دکان دربستمی
درد از آن دارم که درد افزای نیست کاش هستی تا به جان دربستمی
کو حریفی خوش که جان بفشاندمی کو تنوری نو که نان در بستمی
سایه‌ی دیوارم ار محرم شدی در به روی انس و جان دربستمی
آه من گر ز آسمانه برشدی من در هفت آسمان دربستمی
گر چلیپا داشتی آواز درد هفت زنار از نهان دربستمی
گر مغان را راز مرغان دیدمی دل به مرغ زندخوان دربستمی
گر به نامم بوی مردی نیستی دست را رنگ زنان دربستمی
ورنه خون بودی حنوط عاشقان کی قبا چون ارغوان دربستمی
هر جفا را مرحبائی گفتمی گرنه پیش از لب زبان دربستمی
پرده‌ی خاقانی افغان می‌درد کاشکی راه فغان دربستمی
گر هم از دستور دستوریستی دل به دستور جهان در بستمی
خواجه‌ی سلطان نشان مختار دین افسر گردن کشان سردار دین

یوسف دلها پدیدار آمده است عاشقی را روز بازار آمده است
عندلیب عشق کار از سر گرفت کان گلستان بر سر کار آمده است
دیودل باشیم و بر پاشیم جان کن پری چهره پدیدار آمده است
نورهان خواهیم بوس از پای رخش کفتابش آسمان‌وار آمده است