در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

زلفش چلیپا خم شده لعلش مسیحا دم شده زلف و لبش باهم شده ظلمات و حیوان دیده‌ام
جان از تنش تیمار کش چون چشم او بیمار و خوش دل چون دهانش پسته‌وش خونین و خندان دیده‌ام
او سرگران با گردنان من در پیش بر سر زنان دلها دوان دندان‌کنان دامن به دندان دیده‌ام
تیز است چون بازار او، عاجز شدم در کار او جان در خط دلدار او مدهوش و حیران دیده‌ام
زلفش بسان زنگیان درهم شده بر هر کران بر عارضش بازی‌کنان افتان و خیزان دیده‌ام
دجله ز تف آه خود کردم تیمم‌گاه خود بغداد را در راه خود از دیده طوفان دیده‌ام
خاقانیا جان برفشان در من یزید عاشقان کان گوهر ار بخری به جان ارزد که ارزان دیده‌ام
چون عزم داری راه را چون دل دهی دل‌خواه را فرمان شروان شاه را بر جان نگهبان دیده‌ام
فردوس مجلس داوری کارواح دربان زیبدش اجرام مرکب صفدری کافلاک میدان زیبدش

نی نی ز خوبان غافلم در کار ایشان نیستم آزاد کرد همتم در بند خوبان نیستم
خود کوی سودا نسپرم خود روی زیبا ننگرم بر دام خوبان نگذرم چون مرغ ایشان نیستم
یاد بتان تا کی کنم، فرش هوس را طی کنم این اسب چوبین پی کنم چون مرد میدان نیستم
شیدای هر مهوش نیم، جویای هر دلکش نیم پروانه‌ی آتش نیم، مرغ سلیمان نیستم
بس نقب کافکندم نهان بر حقه‌ی لعل بتان صبح خرد چون شد عیان نقاب پنهان نیستم
ساقی غم را ز اندرون چون سوخته بیدم کنون تا چند بارم اشک خون گر رواق افشان نیستم
هستم به چشم دوستان هستی که پیدا نیست آن بهر چه هستم بی‌نشان، گر وصل جانان نیستم
گر کس بود سگ‌جان منم این چرخ سگ‌دل دشمنم تا کی زید زرین تنم گر آهنین جان نیستم
جستم سراپای جهان شیب و فراز آسمان گر هیچ اهلی در جهان، دیدم مسلمان نیستم
مانم به خاک کم بها، لب تشنه‌ی آب وفا کز جرعه‌ی هیچ آشنا آلوده دامان نیستم
برد آبرویم آرزو، ایمه کدام آب و چه رو روی از کجا و آب کو، خود در غم آن نیستم