در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

شرطی کز اول داشتی با عشق خوبان تازه کن با یوسفان گرگ آشتی پیش آر و پیمان تازه کن
ای عاشق جان بر میان، با دوست نه جان در میان نقش زر سودائیان از مهر سلطان تازه کن
ساقی فریب آمیز بین مطرب نشاط انگیز بین بازار می زان تیز بین مرسوم جان زان تازه کن
ز انگشت ساقی خون رز بستان وز آن انگشت مز بر زاهدان انگشت گز، با شاهدان جان تازه کن
در پهلوی خم پشت خم بنشین و دریاکش بدم برچین به مژگان جرعه هم از خاک مژگان تازه کن
می‌ساز تسکین هر زمان عید طرب بین هر زمان از گاو سیمین هر زمان خون ریز و قربان تازه کن
خوش عطسه‌ی روز است می، ریحان نوروز است می در شب افروز است می، زان در شبستان تازه کن
این گنبد نارنج گون بازیچه دارد ز اندرون ز آه سحرگاهش کنون رو سنگ‌باران تازه کن
از صور آه اخترشکن، طاق فلک‌ها درشکن بند طبایع برشکن هر چار طوفان تازه کن
خاقانیا سگ‌جان شدی، کانده کش جانان شدی در عشق سر دیوان شدی، نامت به دیوان تازه کن
عشق آتشی کابت ربود از عشق نگریزی چه سود آن دل که در بغداد بود اکنون به شروان تازه کن
چون جام گیری داد ده، می تا خط بغداد ده بغداد ما را یاد ده سودای خوبان تازه کن
بغداد باغ است از مثل بل باغ رضوان گفتمش روزی به بغداد این مثل در وصف خوبان گفتمش

تا بر کنار دجله دوش آن آفت جان دیده‌ام از خون کنارم دجله شد تا خود چرا آن دیده‌ام
سروی ز بستان ارم، شمع شبستان حرم رویش گلستان عجم کویش دلستان دیده‌ام
بغداد جان‌ها روی او، طرار دل‌ها موی او دل دل کنان در کوی او چون خود فراوان دیده‌ام
باشد به بغداد اندرون طرار پنهان از فسون در زلف طرارش کنون بغداد پنهان دیده‌ام
دجله ز زلفش مشک دم زلفش چو دال دجله خم نازک تنش چون دجله هم کش کش خرامان دیده‌ام
آمیخته مه با قصب، انگیخته طوق از غبب دستارچه بسته ز شب بر ماه تابان دیده‌ام
افتاده چون اشک منش نور غبب بر دامنش زان نور سیمین گردنش زرین گریبان دیده‌ام