در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

آن نازنینان زیر خاک افکنده‌ی چرخ‌اند پاک ای بس که نالی دردناک ار یاد ایشان آیدت
گر داد آزادی دهی قد خم کنی در خم جهی ور پی ز خود بیرون نهی آتش گلستان آیدت
چون از نیازت بوی نه، کعبه پرستی روی نه چون آبت اندر جوی نه، پل کردن آسان آیدت
تا زهد تو زرق است بس، بر کفر داری دست رس می گیر و صافی کن نفس، تا کفر ایمان آیدت
بگذار زهد بی‌نمک، هل تا فرود آید فلک هر رخنه کید یک به یک، بر طاق ویران آیدت
بر یاد خاقان کبیر ار می خوری جان بخشدت بل کان شه اقلیم گر، اقلیم توران بخشدت

مجلس پری خانه شمر، بزم سلیمان بین در او در صفه‌ها بستان نگر، صف‌های مرغان بین در او
کام قنینه خون فشان چون اشک داود از نشان مرغ صراحی جان کنان داودی الحان بین در او
گر فاسقان را از گنه در باغ رضوان نیست ره در روی ساقی کن نگه صد باغ رضوان بین در او
ور بت پرستان را به جان ندهند در کعبه امان کوی بتان را کعبه دان، زمزم خمستان بین در او
چون شد هوا سنجاب‌گون، گیتی فنک دارد کنون در طارم آتش کن فزون روباه خزران بین در او
شکل تنوره چون قفس طاوس و زاغش هم‌نفس چون ذروه‌ی افلاک بس مریخ و کیوان بین در او
خیک است شش پستان زنی رومی دل زنگی تنی مریم صفت آبستنی عیسی دهقان بین در او
چون نیش چوبین را کنون رگ‌های زرین شد زبون خیز از رگ خم ریز خون قوت رگ جان بین در او
بربط، تنی بی‌جان نگر، موزون به چار ارکان نگر هر هشت رگ میزان نگر، زهره به میزان بین در او
نالان رباب از بس‌زدن هم کفچه سر هم کاسه تن چو بین خرش زرین رسن بس تنگ میدان بین در او
چنگ است عریان وش سرش صدره‌ی بریشم در برش بسته پلاسین میزرش، زانوش پنهان بین در او
نایست چون طفل حبش ده دایگانش ترک وش نه چشم دارد شوخ و خوش، صد چشم حیران بین در او
دف را خم چوگان شه با صورت ایوان شه هم‌چون شکارستان شه اجناس حیوان بین در او
کیخسرو آرش کمان، شاه جهانبان چون پدر اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر