مبارک حضرتا، ایام در ظل تو آساید
|
|
مقدس خاطرا، اسلام را رای تو پیراید
|
روان صاحب الاعراف موقوف است تا محشر
|
|
میان دوزخ و فردوس که تا رایت چه فرماید
|
کسی کز خیل اعدای تو شد، بر روزگار او
|
|
قضا خندان همی آید، قدر دندان همی خاید
|
بفرساید ز سوز دولت تو سد اسکندر
|
|
چه باشد جان یاجوجی کز آن آتش نفرساید
|
حسودان تو گرچه دیگها پختند، میدانم
|
|
که در وی نیست آن چیزی که زا شهر شما زاید
|
حدیث و فعلشان بیحرف گویی صفر بر جانش
|
|
چو گفتم در دگر جایش دگر گفتن چه میباید
|
عروسان سر کلک تو در پرده شدند از من
|
|
مرا هم هدیهای باید که هر یک روی بنماید
|
من این تحفه طرازیدم به دندان مزدشان آری
|
|
عروس آخر چو هدیه دید دانم روی بگشاید
|
چو یزدان وحی کرد از غیب سوی نحل، میشایست
|
|
اگر تو سوی خاقانی فرستی نامهای شاید
|
اگر ذات تو یزدان وار فیض فضل میبارد
|
|
ضمیرم نیز نحل آسا شفای جان میافزاید
|
به جان تو که گردون را ولیعهد است جاه تو
|
|
اگر درعهد تو چون من سخنگویی پدید آید
|
سخن پیرایهی کهنه است و طبع من مطرا گر
|
|
مرا بنمای استادی کز این سان کهنه آراید
|