ملایک باروار و در لوای عصمت او شد
|
|
خلایق با هزاهز در رکاب رای او آمد
|
به دست لااله افکند شادروان الا الله
|
|
که توقیع رسول الله بر طغرای او آمد
|
تبارک خطبهی او کرد و سبحان نوبت او زد
|
|
لعمرک تاج او شد، قاب قوسین جای او آمد
|
کبوتر پردهی او داشت، سایه خیمهی او شد
|
|
زبان کشتهی پر زهر هم گویای او آمد
|
قلم بیگانه بود از دست گوهر بار او لیکن
|
|
قدم پیمانهی نطق جهان پیمای او آمد
|
شب خلوت که موجودات بر وی عرضه کرد ایزد
|
|
جهان چون ذرهای در دیدهی بینای او آمد
|
مهیا کرد پنج ارکان ملت را به چار ارکان
|
|
که هر یک جدولی بوده است کز دریای او آمد
|
کنون جز ناصر الدین کیست کز بهر نیابت را
|
|
ز بعد چار تن در چار بالشهای او آمد
|
سراندازی که تا بود از برای گردن ملت
|
|
نظام عقد شرع از کلک گوهر زای او آمد
|
امام شرع و سلطان طریقت ناصر الدین، آن
|
|
که تارایات او آمد نگون شد چتر بد دینان
|
ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش
|
|
به یک ذره نمیسنجد سپهر و هفت اجرامش
|
بدان ژنده که او دارد طراز خلعت است آری
|
|
که نفس زندهی پخته است زیر ژندهی خامش
|
به طفلی بت شکست از عقل در بتخانهی شهوت
|
|
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش
|
بلی در معجز و برهان براهیم این چنین باید
|
|
که نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش
|
اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبهی جاهش
|
|
هماکنون ز آفت گردون بگردد نقش ایامش
|
که بود آن کس که پیل آورد وقتی بر در کعبه
|
|
که مرغش سنگ باران کرد و دوزخ شد سرانجامش
|
گرفتم کتش ناب است قدح حاسدان در وی
|
|
چو آتش نام او داند کجا سوزاند اندامش
|
من اندر طالعش دیدم سعادتها و میدانم
|
|
که گر ادریس زنده استی همین گفتی در احکامش
|
چه باک ار یک جهان خصم است آن کس را که گر خواهد
|
|
جهانی نو پدید آرد جهاندار از پی کامش
|
دریغا گنجهی خرم که اکنون جای ماتم شد
|
|
که از فر چنین صدری فراق افتاد فرجامش
|