در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

هنوز اندر بیابان باشی آن ساعت که جانت را ازین کرخ فنا باید به بغداد بقا رفتن
ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله چو راهی در میان داری که می‌باید تو را رفتن
اگر نه دشمن خویشی چه می‌باید همه خود را درون‌سو شسته جان کندن برون‌سو ناروا رفتن
در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی که ره پر لشکر جادوست نتوان بی‌عصا رفتن
به ترک نفس‌گوی از خاصه‌ی عشقی که زشت آید رفیق بولهب بودن، طریق مصطفی رفتن
مدار عالم خلقت، مراد خلقت آدم قوام مرکز سفلی، امام حضرت اعظم

اگر پای طلب داری قدم در نه که راه اینک شمار ره نمایان را قلم درکش که ماه اینک
نخست از عاشقی خود را به راه بی‌خودی گم کن که خود ز آنجا ندا آید که ای گم گشته راه اینک
به سر بازی توان دیدن بساط بارگاه او اگر داری سر این سر، در آن بارگاه اینک
سری چبود؟ برو درباز آندر کوی وصل او سری را صد سراست و هر سری را صد کلاه اینک
تو را چون عشق او پذرفت دعوی بر دو عالم کن که بر تحقیق آن دعوی قبول او گواه اینک
چو دارالملک جانت را به مهر مهر او بینی مترس از زحمت غوغا به میدان آی، شاه اینک
تو در چاه تحیر مانده وز بهر خلاص تو خیال او رسن در دست بر بالای چاه اینک
برون تاز اسب همت را، کجا بیرون ازین گنبد وگر چرب آخورش خواهی هم آب و هم گیاه اینک
بیار آهی که چون از تنگنای لب رها گردد تو را گویند بر کیوان نگر کایوان ماه اینک
ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر که از رندان شاه دل سپاه اندر سپاه اینک
به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آمد به استغفار آن خرده بزرگی عذر خواه اینک
حریف خاص اوادنی محمد کز پی جاهش سر آهنگان کونینند سرهنگان درگاهش

شهنشاهی که درع شرع هم‌بالای او آمد قدر دستی که فرق عرش نطع پای او آمد
ز درگاه قدم در تاخت تیغ و نطق همراهش ازل دستور او گشت و ابد مولای او آمد