هنوز اندر بیابان باشی آن ساعت که جانت را
|
|
ازین کرخ فنا باید به بغداد بقا رفتن
|
ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله
|
|
چو راهی در میان داری که میباید تو را رفتن
|
اگر نه دشمن خویشی چه میباید همه خود را
|
|
درونسو شسته جان کندن برونسو ناروا رفتن
|
در این منزل ز سربازی پناهی ساز خاقانی
|
|
که ره پر لشکر جادوست نتوان بیعصا رفتن
|
به ترک نفسگوی از خاصهی عشقی که زشت آید
|
|
رفیق بولهب بودن، طریق مصطفی رفتن
|
مدار عالم خلقت، مراد خلقت آدم
|
|
قوام مرکز سفلی، امام حضرت اعظم
|
اگر پای طلب داری قدم در نه که راه اینک
|
|
شمار ره نمایان را قلم درکش که ماه اینک
|
نخست از عاشقی خود را به راه بیخودی گم کن
|
|
که خود ز آنجا ندا آید که ای گم گشته راه اینک
|
به سر بازی توان دیدن بساط بارگاه او
|
|
اگر داری سر این سر، در آن بارگاه اینک
|
سری چبود؟ برو درباز آندر کوی وصل او
|
|
سری را صد سراست و هر سری را صد کلاه اینک
|
تو را چون عشق او پذرفت دعوی بر دو عالم کن
|
|
که بر تحقیق آن دعوی قبول او گواه اینک
|
چو دارالملک جانت را به مهر مهر او بینی
|
|
مترس از زحمت غوغا به میدان آی، شاه اینک
|
تو در چاه تحیر مانده وز بهر خلاص تو
|
|
خیال او رسن در دست بر بالای چاه اینک
|
برون تاز اسب همت را، کجا بیرون ازین گنبد
|
|
وگر چرب آخورش خواهی هم آب و هم گیاه اینک
|
بیار آهی که چون از تنگنای لب رها گردد
|
|
تو را گویند بر کیوان نگر کایوان ماه اینک
|
ز صف تفرقه برخیز و بر صف صفا بگذر
|
|
که از رندان شاه دل سپاه اندر سپاه اینک
|
به غفلت گر ز خاقانی گناهی در وجود آمد
|
|
به استغفار آن خرده بزرگی عذر خواه اینک
|
حریف خاص اوادنی محمد کز پی جاهش
|
|
سر آهنگان کونینند سرهنگان درگاهش
|