نکنم مرهم جراحت خویش | کن جراحت به مهر بازوی توست | |
نالش از آسمان کنم نی نی | کسمان هم به نالش از خوی توست | |
پهلو از من تهی مکن که مرا | پهلوی چرب هم ز پهلوی توست | |
وصل و هجرت مرا یکی است از آنک | درد تو هم مزاج داروی توست | |
جان سپند تو ساخت خاقانی | چکند چشم عالمی سوی توست | |
لل افشان تویی به مدحت شاه | عقد پروین بهای لولوی توست | |
حرز امت سپاهدار عجم | کهف ملت، نگاهبان ملوک |
□
زخم هجرت میان جان بگسست | مدد مرهم از میان بگسست | |
از همه تا همه دلی که مراست | به همه دل امید جان بگسست | |
بر سر کویت از درازی راه | مرکب ناله را عنان بگسست | |
جور تو حلقهی جهان بگرفت | رفت و زنجیر آسمان بگسست | |
کشتهی صبرم آشکارا سوخت | رشتهی جانم از نهان بگسست | |
پیش خاک در تو چشم از در | صد طویله به رایگان بگسست | |
نفس من ز درد همنفسان | چند نوبت به یک زمان بگسست | |
بر سر چاه بختم آمد چرخ | مدد جوی عمر از آن بگسست | |
آب خون کرد و چاه سر بگرفت | دلو بدرید و ریسمان بگسست | |
دست خون ماند با تو خاقانی | طمع هستی از جهان بگسست | |
جوشن چرخ را به تیر ضمیر | در ثنای خدایگان بگسست | |
شهریار فلک غلام که هست | هر غلامیش پهلوان ملوک |
□
لعلت از خنده کان همی ریزد | دل بر آن لعل جان همی ریزد |