در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

بر لب خشک جام رعنا فش عاشقان بوسه‌ی تر اندازند
گرچه میران لشکرند همه جرعه بر میر لشکر اندازند
چون همه جان شوند چون می و صبح جان به شاه مظفر اندازند
سر سامانیان و تاج کیان ملک ابن الملک میان ملوک

ساقیا توبه را قلم درکش بر در میکده علم برکش
زهد را بند آهنین بر نه عقل را میل آتشین درکش
خانه‌ی دل سبیل کن بر می رقم لایباع بر در کش
جان سگ طوق دار مجلس توست هم تو داغ سگیش بر سرکش
گر به دل قانعی دو اسبه درآی ور به جان خشندی خر اندر کش
خود پرستی چو حلقه بر در نه بی‌خودی را چو حله در برکش
گر نه‌ای زهر، سینه کمتر سوز ور نه‌ای دهر، کینه کمتر کش
دست گیر آفتاب را چون صبح در سماع خوش قلندر کش
روز و شب چون خط مزور نیست خیز و خط بر خط مزور کش
پیش دریا کشی چو خاقانی یاد شه گیر و کشتی زر کش
افسر خسروان جلال الدین ظل حق آفتاب جان ملوک

ترک من کفتاب هندوی توست عید جان‌ها هلال ابروی توست
جوجو از زر منم در آن بازار که ترازوش زلف جادوی توست
جو زرین چه سنجدت که به نقد قرص خورشید در ترازوی توست
پیش چشمت خیال هستی من سایه‌ی موی بند گیسوی توست
از فلک زخم‌هاست بر دل من کنهم از دستبرد نیروی توست