در مدح خاقان کبیر جلال الدین ابو المظفر شروان شاه

خلعت اسکندر رومی مگر در شه هندوستان پوشیده‌اند
زعفران در شب شود رنگین و باز شب به رنگ زعفران پوشیده‌اند
در زحل گوئی شعاع آفتاب از کف شاه اخستان پوشیده‌اند
مصطفی عزم و علی رزمی که هست ذوالفقارش پاسبان مملکت

خیل دی ماهی نهان کرد آفتاب چشمه بر ماهی روان کرد آفتاب
یوسف آسا چون به دلو از چاه رست تخت شاهی را مکان کرد آفتاب
مهره آورد از سر افعی برون در سر ماهی عیان کرد آفتاب
افعی دی را همه تن زهر دید چون گوزن آهنگ آن کرد آفتاب
خاتم ملک سلیمانی نگر کاندر آن ماهی نهان کرد آفتاب
از پی پنجاهه در ماهی خوران بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب
وقت را از ماهی بریان چرخ روز نو را میهمان کرد آفتاب
وز پی بریانی و سور بهار گوسفندان را نشان کرد آفتاب
از پی تیر بلور انداختن توز رنگین بر کمان کرد آفتاب
پاره‌ای پیراست از دامان شب روز را در بادبان کرد آفتاب
تاج بربود از سر مهراج زنگ یاره‌ی طمغاج خان کرد آفتاب
خلعت انصاف می‌دوزد مگر خدمت شاه اخستان کرد آفتاب
شهریاری کز کف و شمشیر اوست ابر و برق آسمان مملکت

عدلش ار مهدی نشان برخاستی ظلم دجال از جهان برخاستی
طوطی از خزران نشیمن ساختی سنقر از هندوستان برخاستی
وآنکه مهدی بر گمان داند که هست گر در او دیدی گمان برخاستی