خیل دی ماهی نهان کرد آفتاب
|
|
چشمه بر ماهی روان کرد آفتاب
|
یوسف آسا چون به دلو از چاه رست
|
|
تخت شاهی را مکان کرد آفتاب
|
مهره آورد از سر افعی برون
|
|
در سر ماهی عیان کرد آفتاب
|
افعی دی را همه تن زهر دید
|
|
چون گوزن آهنگ آن کرد آفتاب
|
خاتم ملک سلیمانی نگر
|
|
کاندر آن ماهی نهان کرد آفتاب
|
از پی پنجاهه در ماهی خوران
|
|
بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب
|
وقت را از ماهی بریان چرخ
|
|
روز نو را میهمان کرد آفتاب
|
وز پی بریانی و سور بهار
|
|
گوسفندان را نشان کرد آفتاب
|
از پی تیر بلور انداختن
|
|
توز رنگین بر کمان کرد آفتاب
|
پارهای پیراست از دامان شب
|
|
روز را در بادبان کرد آفتاب
|
تاج بربود از سر مهراج زنگ
|
|
یارهی طمغاج خان کرد آفتاب
|
خلعت انصاف میدوزد مگر
|
|
خدمت شاه اخستان کرد آفتاب
|
شهریاری کز کف و شمشیر اوست
|
|
ابر و برق آسمان مملکت
|