در مدح خاقان کبیر جلال الدین ابو المظفر شروان شاه

کشتی زرین در او دریای لعل از حبابش بادبان آخر کجاست
از مسام گاو سیمین در صبوح ارزن زرین روان آخر کجاست
از پی سی طفل را در یک بساط آن سه لعبت ز استخوان آخر کجاست
این حریفان جمله مستان می‌اند مست عشقی ز آن میان آخر کجاست
از زکات جرعه‌ی مستان وقت یک زمین سیراب جان آخر کجاست
بربط نالان چو طفلان از زدن در کنار دایگان آخر کجاست
نای چون شاه حبش در پیش و پس ده غلامش پاسبان آخر کجاست
بر سر رگ‌های بازوی رباب نشتر راحت رسان آخر کجاست
چنگ چون زالی سرافکنده ز شرم گیسوان در پاکشان آخر کجاست
راوی خاقانی اینک مرحبا مدحت شاه اخستان آخر کجاست
تاجدار کشور پنجم که هست کیقباد خاندان مملکت

تیغ خورشید از جهان پوشیده‌اند در هوا خفتان از آن پوشیده‌اند
تا هوا کبریت رنگ آمد ز چرخ آتش سیماب سان پوشیده‌اند
گرچه از کبریت بفروزد چراغ زو چراغ آسمان پوشیده‌اند
وقت سرد است آتش افزون کن کز ابر چشمه‌ی آتش‌فشان پوشیده‌اند
کعبه ز آتش ساز چون بر فرق کوه چادر احرامیان پوشیده‌اند
از شعاع آتش اینک صد دواج در عذار شبستان پوشیده‌اند
وز مزاج می به روی خاصگان صد دواج رایگان پوشیده‌اند
آن تنوره پیشتر کش کز تفش در بنفشه ارغوان پوشیده‌اند
خیل زنگی را چو شد در پنجره شعر چینی در زمان پوشیده‌اند