در مدح امام الشارع وحید الدین ابو المفاخر عثمان پسر کافی الدین عمر پسر عم و داماد خاقانی

کلک او قصر مکارم می‌طرازد هر زمان نام او چتر معالی می‌فرازد هر زمان
گرچه در احکام دست اوراست من هم آگهم کسمان در پرده کارش می‌طرازد هر زمان
چشم زخمی را که دید اقبال‌ها بیند چنانک قدر او بر چشمه‌ی خورشید تازد هر زمان
خاک بر سر می‌کند گردون ز دستش کو چرا تخته‌ی خاک از سر کیوان نسازد هر زمان
ز این خطر کو خاک را دادست خاک از کبریا بر سه عنصر تا قیامت می‌بنازد هر زمان
حرمت آن را که میل او به اصل از آهن است نیست آتش را محل کهن گدازد هر زمان
چون بنانش سوی کلک آید بدان ماند همی کفتاب چرخ سوی حوت یازد هر زمان
زان نوازش‌ها کزو دارد دل مجروح من جانم از مدحش نوائی می‌نوازد هر زمان
تازه رویان آفرینم ز آفرین او چنانک با رخ هر یک زمانه عشق بازد هر زمان
نام نیکش را نهم بنیادها کز نفخ صور آسمان بشکافد و نشکافد آن بنیاد من

حکم صد ساله توان دیدن ز یک تقویم او طفل یک روزه مجسطی گیرد از تعلیم او
تا که مشرف اوست اجرام فلک را از فلک آن دو پیر نحس رحلت کرده‌اند از بیم او
همتی دارد چنان کافلاک با لوح و قلم کمترین جزوی است اندر دفتر تعظیم او
باز دیدم در همه علمی نظیرش نیست کس در همه اقلیم‌ها نی در یکی اقلیم او
کلکش از بهر شرف محکوم تیغ آمد بلی مرتبت بفزود اسمعیل را تسلیم او
مشتری دیده نه‌ای، رویش نگر گوئی کسی سیب را بشکافت سوی چرخ شد یک نیم او
ظاهر است انسابش از کافی عمر درگیر و رو می‌شمر تا قد سلف عثمان و ابراهیم او
عیسوی دم باد و احمد دیم و چشم حادثات در شکر خواب عروسان از دم از دیم او
بر جناب او و بر اهل جهان فرخنده باد رجعت نوروز و ترجیع من و تقویم او
چون مبارک باد گویم روز او را شک مکن کسمان آمین کند وقت مبارک باد من