کلک او قصر مکارم میطرازد هر زمان
|
|
نام او چتر معالی میفرازد هر زمان
|
گرچه در احکام دست اوراست من هم آگهم
|
|
کسمان در پرده کارش میطرازد هر زمان
|
چشم زخمی را که دید اقبالها بیند چنانک
|
|
قدر او بر چشمهی خورشید تازد هر زمان
|
خاک بر سر میکند گردون ز دستش کو چرا
|
|
تختهی خاک از سر کیوان نسازد هر زمان
|
ز این خطر کو خاک را دادست خاک از کبریا
|
|
بر سه عنصر تا قیامت میبنازد هر زمان
|
حرمت آن را که میل او به اصل از آهن است
|
|
نیست آتش را محل کهن گدازد هر زمان
|
چون بنانش سوی کلک آید بدان ماند همی
|
|
کفتاب چرخ سوی حوت یازد هر زمان
|
زان نوازشها کزو دارد دل مجروح من
|
|
جانم از مدحش نوائی مینوازد هر زمان
|
تازه رویان آفرینم ز آفرین او چنانک
|
|
با رخ هر یک زمانه عشق بازد هر زمان
|
نام نیکش را نهم بنیادها کز نفخ صور
|
|
آسمان بشکافد و نشکافد آن بنیاد من
|
حکم صد ساله توان دیدن ز یک تقویم او
|
|
طفل یک روزه مجسطی گیرد از تعلیم او
|
تا که مشرف اوست اجرام فلک را از فلک
|
|
آن دو پیر نحس رحلت کردهاند از بیم او
|
همتی دارد چنان کافلاک با لوح و قلم
|
|
کمترین جزوی است اندر دفتر تعظیم او
|
باز دیدم در همه علمی نظیرش نیست کس
|
|
در همه اقلیمها نی در یکی اقلیم او
|
کلکش از بهر شرف محکوم تیغ آمد بلی
|
|
مرتبت بفزود اسمعیل را تسلیم او
|
مشتری دیده نهای، رویش نگر گوئی کسی
|
|
سیب را بشکافت سوی چرخ شد یک نیم او
|
ظاهر است انسابش از کافی عمر درگیر و رو
|
|
میشمر تا قد سلف عثمان و ابراهیم او
|
عیسوی دم باد و احمد دیم و چشم حادثات
|
|
در شکر خواب عروسان از دم از دیم او
|
بر جناب او و بر اهل جهان فرخنده باد
|
|
رجعت نوروز و ترجیع من و تقویم او
|
چون مبارک باد گویم روز او را شک مکن
|
|
کسمان آمین کند وقت مبارک باد من
|