در مدح سلطان مظفر الدین قزل ارسلان

بربط که به طفل خفته ماند بانگ از بر دایگان برآورد
وز چوب زدن رباب فریاد چون کودک عشر خوان برآورد
چنگ است پلاس پوش پیری سینه سوی کتف از آن برآورد
دف کز تن آهوان سلب داشت آواز گوزن سان برآورد
نای است گلو فشرده پس چیست کز سرفه قنینه جان برآورد
از بس که ره دهان گرفته است بانگ از ره دیدگان برآورد
چون شاه حبش دم تظلم پیش قزل ارسلان برآورد
سلطان کرم مظفر الدین در جسم ظفر روان دولت

ساغر گوهر از دهان فرو ریخت ساقی شکر از زبان فرو ریخت
در جام صدف دو بحر دارد یک دجله به جرعه دان فرو ریخت
چون خون سیاوشان صراحی خوناب دل از دهان فرو ریخت
در کین سیاوش ارغنون زن آن زخمه‌ی درفشان فرو ریخت
گوئی سر زخمه شاخ طوبی است کو میوه‌ی جان چنان فرو ریخت
یا مریم نخل خشک بفشاند خرمای تر از میان فرو ریخت
چون عاشق بوسه زن لب خم در حلق قنینه جان فرو ریخت
هر جان که ز خم ستد قنینه در باطیه جان کنان فرو ریخت
نالان چو کبوتری که از حلق خون در لب بچگان فرو ریخت
گوئی که مسیح مرغ جان ساخت وز دم ببرش روان فرو ریخت
سرخاب رخ فلک ده از می گو آبله از رخان فرو ریخت
از جرعه زمین چو آسمان کن چون گوهر آسمان فرو ریخت