از حجرهی سنگ آمد در جلوه عروس رز
|
|
در حجلهی آهن شد، گلنار همی پوشد
|
او رومی و با هندو چون کرد زناشوئی
|
|
رومی شود آن هندو دیدار همی پوشد
|
از خانه به روزن شد بر بام چو سر بر زد
|
|
گویی که عذار رز دیوار همی پوشد
|
بر باغ قلم درکش وان کوره پر آتش کن
|
|
چون پیرهن از کاغذ کهسار همی پوشد
|
تا زورقی زرین گم شد ز سر گلبن
|
|
کوه از قصب مصری دستار همی پوشد
|
اینک به بقای شه خورشید به ماهی شد
|
|
زو هر درم ماهی دینار همی پوشد
|
رایش که فلک سنجد در حکم جهانداری
|
|
مانند محک آمد معیار همه عالم
|
دل عاشق خاص آمد ز اغیار نیندیشد
|
|
زری که خلاص آمد از نار نیندیشد
|
دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد
|
|
آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد
|
عیار دلی دارم بر تیغ نهاده سر
|
|
کز هیچ سر تیغی عیار نیندیشند
|
دل کم نکند در کار از دیودلی زیرا
|
|
مزدور سلیمان است از کار نیندیشد
|
گر کوه غمان بارد بر دل بکشد بارش
|
|
کو بختی سرمست است از بار نیندیشد
|
عشق این دل مسکین را گر خار نهد گو نه
|
|
دل گور غریبان است از خار نیندیشد
|
دلدار که خون ریزد یک موی نیازارد
|
|
دل نیز به یک مویش آزار نیندیشد
|
عشق ار بکشد یک ره صد بار کند زنده
|
|
هان تا دل ازین کشتن زنهار نیندیشد
|
دل همه به کله داری بر عشق سراندازد
|
|
یعنی که چو سر گم شد دستار نیندیشد
|
پار این دل خاکی را بردند به دست خون
|
|
امسال همان خواهد وز پار نیندیشد
|
هر بار دل از طالع کی زخم سه شش یابد
|
|
کاین نقش به صد دوران یک بار نیندیشد
|
آن را که ز چشم و دل طوفان دو به دو خیزد
|
|
از برق غمان یک یک بسیار نیندیشد
|
خاقانی اگر عمری بر یار فشاند جان
|
|
در خواب خیالش را دیدار نیندیشد
|