در مدح جلال الدین اخستان شروان شاه

دائره‌ی تنوره بین ریخته نقطه‌های زر کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی
شبه سپید باز بین بر سر کوه پر طلا باز سپید روز بین بسته قبای زندگی
قطره و میغ تیره بین شیره سفید و تخمه کان عالم دردمند را کرده دوای زندگی
سال نو است و قرص خور خوانچه‌ی ماهی افکند وز بره خوان نو نهد بهر نوای زندگی
تابه‌ی زر ندیده‌ای بر سر ماهی آمده چشمه‌ی خور به حوت بین وقت صفای زندگی
ابر چو پیل هندوان آمد و باد پیل‌بان دیمه روس طبع را کشته به پای زندگی
روز یکم ز سال نو جشن سکندر دوم خاک ز جمره‌ی سوم کرده قضای زندگی
شاه سکندر هدی، چشمه‌ی خضر رای او بی‌ظلمات چشمه بین زاده ز رای راستین

ای به هزار جان دلم مست وفای روی تو خانه‌ی جان به چار حد وقف هوای روی تو
رشته‌ی جان برون کشم هر مژه سوزنی کنم دیده بدوزم از جهان بهر وفای روی تو
تا چو کبوتران مرا بام تو نقش دیده شد کافرم ار طلب کنم کعبه به جای روی تو
گرچه چو پشت آینه حلقه به گوش تو شدم آینه کردم اشک را خاص برای روی تو
از همه تا همه مرا نیم دل است و یک نفس هر دو به مهر کرده‌ام بهر رضای روی تو
قفل به سینه برزدم کوست خزینه‌ی غمت قفل خزینه ساختم دست‌گشای روی تو
غمزه زنان چو بگذری سنبله موی و مه قفا روی بتان قفا شود پیش صفای روی تو
چون به قفای جان دود عمر به پای روز وشب عمر فشان همی دود جان به قفای روی تو
هر که نظاره‌ی تو شد دست بریده می‌شود یوسف عهدی و جهان نیم بهای روی تو
هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جو به جو بر دل او به نیم جو باد بقای روی تو
سمع خدایگان شود چون دهن تو گنج در چون به زبان من رود مدح و ثنای روی تو
پانصد هجرت از جهان هیچ ملک چنو نزاد از خلفای سلطنت تا خلفای راستین