دائرهی تنوره بین ریخته نقطههای زر
|
|
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی
|
شبه سپید باز بین بر سر کوه پر طلا
|
|
باز سپید روز بین بسته قبای زندگی
|
قطره و میغ تیره بین شیره سفید و تخمه کان
|
|
عالم دردمند را کرده دوای زندگی
|
سال نو است و قرص خور خوانچهی ماهی افکند
|
|
وز بره خوان نو نهد بهر نوای زندگی
|
تابهی زر ندیدهای بر سر ماهی آمده
|
|
چشمهی خور به حوت بین وقت صفای زندگی
|
ابر چو پیل هندوان آمد و باد پیلبان
|
|
دیمه روس طبع را کشته به پای زندگی
|
روز یکم ز سال نو جشن سکندر دوم
|
|
خاک ز جمرهی سوم کرده قضای زندگی
|
شاه سکندر هدی، چشمهی خضر رای او
|
|
بیظلمات چشمه بین زاده ز رای راستین
|
ای به هزار جان دلم مست وفای روی تو
|
|
خانهی جان به چار حد وقف هوای روی تو
|
رشتهی جان برون کشم هر مژه سوزنی کنم
|
|
دیده بدوزم از جهان بهر وفای روی تو
|
تا چو کبوتران مرا بام تو نقش دیده شد
|
|
کافرم ار طلب کنم کعبه به جای روی تو
|
گرچه چو پشت آینه حلقه به گوش تو شدم
|
|
آینه کردم اشک را خاص برای روی تو
|
از همه تا همه مرا نیم دل است و یک نفس
|
|
هر دو به مهر کردهام بهر رضای روی تو
|
قفل به سینه برزدم کوست خزینهی غمت
|
|
قفل خزینه ساختم دستگشای روی تو
|
غمزه زنان چو بگذری سنبله موی و مه قفا
|
|
روی بتان قفا شود پیش صفای روی تو
|
چون به قفای جان دود عمر به پای روز وشب
|
|
عمر فشان همی دود جان به قفای روی تو
|
هر که نظارهی تو شد دست بریده میشود
|
|
یوسف عهدی و جهان نیم بهای روی تو
|
هستی خاقنی اگر نیست شد از تو جو به جو
|
|
بر دل او به نیم جو باد بقای روی تو
|
سمع خدایگان شود چون دهن تو گنج در
|
|
چون به زبان من رود مدح و ثنای روی تو
|
پانصد هجرت از جهان هیچ ملک چنو نزاد
|
|
از خلفای سلطنت تا خلفای راستین
|