خاقانیا نجات مخواه و شفا مبین
|
|
کرد شفاعت علت و زاید نجات، بیم
|
کاندر شفاست عارضهی هر سپید کار
|
|
واندر نجات مهلکهی هر سیه گلیم
|
خواهی نجات مهلکه منگر نجات بیش
|
|
خواهی شفای عارضه مشنو شفا مقیم
|
نفی نجات کن که نجاتی است بس خطر
|
|
دور از شفا نشین که شفائی است بس سقیم
|
رو کاین شفا شفا جرف است از سقر تورا
|
|
آن را شفا مخوان که شقائی است بس عظیم
|
قرآن شفا شناس که حبلی است بس متین
|
|
سنت نجات دان که صراطی است مستقیم
|
تا زین نجات جا طلبی در ره نجات
|
|
جناتبان نه جات دهد نه ره سلیم
|
از حق رضا طلب که شفائی است آن بزرگ
|
|
وز دین حدیث ران که نجاتی است آن قدیم
|
ترسم تو بس نجات تو و درد تو شفاست
|
|
ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم
|
راه ابتدا خدای نماید پس انبیا
|
|
زر اول آفتاب دهد پس کف کریم
|
دریا به دست ابر به طفلان مهد خاک
|
|
شیر کرم فرستد و او یا در یتیم
|
برد بیرون مرا ز ظلمت شک
|
|
این چراغ یقین که من دارم
|
کعب همت به ساق عرش رساند
|
|
این دو تن عقل و دین که من دارم
|
خیل غوغای آز بشکستند
|
|
این دو صف در کمین که من دارم
|
خود سگی کردنم نفرمایند
|
|
این دو شیر عرین که من دارم
|
قدما گرچه سحرها دارند
|
|
کس ندارد چنین که من دارم
|
کنم از شوره خاک شیرهی پاک
|
|
این کرامات بین که من دارم
|
نبرد ذل برآستان ملوک
|
|
این دل نازنین که من دارم
|
نه ز سردان خورم طپانچهی گرم
|
|
این رخ شرمگین که من دارم
|
حسبی الله مراست نقش نگین
|
|
جم ندید این نگین که من دارم
|
تخم همت ستاره بر دهدم
|
|
فلک است این زمین که من دارم
|
دل مرا در خرابهای بنشاند
|
|
اینست گنج مهین که من دارم
|
همتم سر ز تاج در دزدد
|
|
اینت گنج مهین که من دارد
|
من که خاقانیم ندانم هم
|
|
که چه شاهی است این که من دارم
|