آشنای دل بیگانه شدی | آب و نان از در بیگانه مخور | |
مادر روزی ار افگانه فکند | غم مبر انده افگانه مخور | |
آز چون نیست در سفله مزن | موی چون نیست غم شانه مخور | |
همچنین در پی یاران میباش | یار یارا زن و بهنانه مخور | |
گفتی ار من به معسکر برسم | نان ترکان خورم آن خانه مخور | |
نان ترکان مخور و بر سر خوان | به ادب نان خور و ترکانه مخور |
□
من خدمت تو کردم و تو حق شناس نه | الحق خیال توست به جای تو حق شناس | |
از ده خیال تو که به ده شب به تو رسید | بر دل هزار منت و بر دیده صد سپاس |