سر فتنه دارد دگر روزگار
|
|
من و مستی و فتنهی چشم یار
|
یکی تیغ داند زدن روز کار
|
|
یکی را قلمزن کند روزگار
|
مغنی بزن آن نوآیین سرود
|
|
بگو با حریفان به آواز رود
|
مرا با عدو عاقبت فرصت است
|
|
که از آسمان مژدهی نصرت است
|
مغنی نوای طرب ساز کن
|
|
به قول وغزل قصه آغاز کن
|
که بار غمم بر زمین دوخت پای
|
|
به ضرب اصولم برآور ز جای
|
مغنی نوایی به گلبانگ رود
|
|
بگوی و بزن خسروانی سرود
|
روان بزرگان ز خود شاد کن
|
|
ز پرویز و از باربد یاد کن
|
مغنی از آن پرده نقشی بیار
|
|
ببین تا چه گفت از درون پردهدار
|
چنان برکش آواز خنیاگری
|
|
که ناهید چنگی به رقص آوری
|
رهی زن که صوفی به حالت رود
|
|
به مستی وصلش حوالت رود
|
مغنی دف و چنگ را ساز ده
|
|
به آیین خوش نغمه آواز ده
|
فریب جهان قصهی روشن است
|
|
ببین تا چه زاید شب آبستن است
|
مغنی ملولم دوتایی بزن
|
|
به یکتایی او که تایی بزن
|
همیبینم از دور گردون شگفت
|
|
ندانم که را خاک خواهد گرفت
|
دگر رند مغ آتشی میزند
|
|
ندانم چراغ که بر میکند
|
در این خونفشان عرصهی رستخیز
|
|
تو خون صراحی و ساغر بریز
|
به مستان نوید سرودی فرست
|
|
به یاران رفته درودی فرست
|