جهان پیمانه را ماند به عینه | که چون پر شد تهی گردد به هر بار | |
کنون از مرگ صدر الدین تهی گشت | نپندارم که پر گردد دگر بار |
□
خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن | که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر | |
دبیرم آری سحر آفرین گه انشا | ولیک زحمت این شغل را ندارم سر | |
به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من | به پایگاه وزیری فرو نیارم سر | |
چو افتاب شدم با عطاردی چه کنم | کلاه عاریتی را چرا سپارم سر؟ |
□
با در و دشت ساز خاقانی | خانه و خوان ناسزا منگر | |
تا برون ریشهی گیا بینی | زاندرون ریش ده کیا منگر |
□
هر که خر در خلاب شهوت راند | در سر افتادش اسب سرکش عمر | |
آب شهوت مران که مردم را | ز آب شهوت بمیرد آتش عمر |
□
نیست در ایام چیزی از وفا نایافتتر | کیمیا شد اهل، بل کز کیمیا نایافتتر | |
آشنا سیمرغوار اندر جهان نایافت شد | ایمه از سیمرغ بگذر کاشنا نایافتتر |