در مرثیه‌ی صدر الدین

جهان پیمانه را ماند به عینه که چون پر شد تهی گردد به هر بار
کنون از مرگ صدر الدین تهی گشت نپندارم که پر گردد دگر بار

خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر
دبیرم آری سحر آفرین گه انشا ولیک زحمت این شغل را ندارم سر
به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من به پایگاه وزیری فرو نیارم سر
چو افتاب شدم با عطاردی چه کنم کلاه عاریتی را چرا سپارم سر؟

با در و دشت ساز خاقانی خانه و خوان ناسزا منگر
تا برون ریشه‌ی گیا بینی زاندرون ریش ده کیا منگر

هر که خر در خلاب شهوت راند در سر افتادش اسب سرکش عمر
آب شهوت مران که مردم را ز آب شهوت بمیرد آتش عمر

نیست در ایام چیزی از وفا نایافت‌تر کیمیا شد اهل، بل کز کیمیا نایافت‌تر
آشنا سیمرغ‌وار اندر جهان نایافت شد ایمه از سیمرغ بگذر کاشنا نایافت‌تر