در تحسر مرگ رشید فرزند خود

ای خواجه حساب عمر برگیر زین خط دو رنگ شام و شبگیر
جز خط مزور شب و روز حاصل چه ازین سرای تزویر
خوانی است جهان و زهر، لقمه خوابی است حیات و مرگ، تعبیر
خاقانی از انده رشیدت تا کی بود اشک و نوحه بر خیر
کاین نوحه‌ی نوح و اشک داود در یوسف تو نکرد تاثیر
جانی ز تو بستدند و دادند فرزند تو را به گاه تصویر
فرزند که از تو بستد ایام این جان به تو باز داد تقدیر
او زود شد و تو دیر ماندی این سود بدان زیان همی گیر

خاقانیا به تقویت دوست دل مبند وز غصه‌ی نکایت دشمن جگر مخور
چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است بر کس گمان به دوستی و دشمنی مبر
ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک آنجا که حق به عین قبولت کند نظر
بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت دشمن نماید و نبرد دوستی بسر
وز هیچ دشمنی مشکن کو از آن قدم هم باز گردد و شود از دوست دوست‌تر
گر دوست از غرور هنر بیندت نه عیب دشمن به عیب کردنت افزون کند هنر
ترسی ز طعن دشمن و گردی بلند نام بینی غرور دوست، شوی پست و مختصر
آن طعن دشمن است تو را دوستی عظیم کو نردبان توست به بام کمال بر
پس دوست دشمن است به انصاف بازبین پس دشمن است دوست به تحقیق درنگر
با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلو با هرکه دشمنی کنی از جان مکن خطر
که آن دوستی و دشمنی کاین چنین بود از عادت یهود و نصاری دهد خبر
کز دوستی مسیح نصاری است در سعیر وز دشمنی مسیح یهودی است در سقر
گرچه مسیح را حذر است از دم یهود از گفته‌ی نصاری هم می‌کند حذر
طعن حرام زادگی ارچه بد است بد اما حجالت دم ابن‌اللهی بتر
گر عقلت این سخن نپذیرد که گفته‌ام آن عقل را نتیجه‌ی دیوانگی شمر

عیسی دورانم و این کور شد دجال من قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور
بر سر راهم چو بازآیم ز اقلیم عراق هم بسوزم هم بریزم جان کور و خون کور

گر کهان مه شدند خاقانی تو در ایشان به مهتر منگر
کهتری را که مهتری باشد هم بدان چشم کهتری منگر
خرد شاخی که شد درخت بزرگ در بزرگیش سرسری منگر
هر ذلیلی که حق عزیز کند در عزیزیش منکری نگر
گاو را چون خدا به بانگ آورد عمل دست سامری منگر

عذر داری بنال خاقانی کاهل کم داری آشنا کمتر
دشمنانت ز خاک بیشترند دوستانت ز کیمیا کمتر

علوی دوست باش خاقانی کز عشیرت علی است فاضل‌تر
هرکه بد بینی از نژاد علی نیک‌تر دان ز خلق و عادل‌تر
بدشان بهتراز همه نیکان نیکشان از فرشته کامل‌تر