خاقانیا به تقویت دوست دل مبند
|
|
وز غصهی نکایت دشمن جگر مخور
|
چون شد تو را یقین که بد و نیک ز ایزد است
|
|
بر کس گمان به دوستی و دشمنی مبر
|
ای مرد دوستان چه و از دشمنان چه باک
|
|
آنجا که حق به عین قبولت کند نظر
|
بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت
|
|
دشمن نماید و نبرد دوستی بسر
|
وز هیچ دشمنی مشکن کو از آن قدم
|
|
هم باز گردد و شود از دوست دوستتر
|
گر دوست از غرور هنر بیندت نه عیب
|
|
دشمن به عیب کردنت افزون کند هنر
|
ترسی ز طعن دشمن و گردی بلند نام
|
|
بینی غرور دوست، شوی پست و مختصر
|
آن طعن دشمن است تو را دوستی عظیم
|
|
کو نردبان توست به بام کمال بر
|
پس دوست دشمن است به انصاف بازبین
|
|
پس دشمن است دوست به تحقیق درنگر
|
با هرکه دوستی کنی از دل مکن غلو
|
|
با هرکه دشمنی کنی از جان مکن خطر
|
که آن دوستی و دشمنی کاین چنین بود
|
|
از عادت یهود و نصاری دهد خبر
|
کز دوستی مسیح نصاری است در سعیر
|
|
وز دشمنی مسیح یهودی است در سقر
|