بالبدیهه در مدح ابوالهیجا خاقان اکبر منوچهر بن فریدون شروان شاه

بر این آب غیرت بد آب حیوان بر این حوض رشک آورد حوض کوثر
مگر گوش خاقانی امشب به عادت ز لفظ تو دزدید صد عقد گوهر
به یاد آمدش کانکه چیزی بدزدد ببرند دستش به فرمان داور
پس این گوهر از گوش بستد زبانش به صد عذر در پایت افشاند یک سر
بدین سکه آورد نقد بدیهه شد از کیمیای سخن سحر گستر
شها نیک دانی که امروز گیتی ندارد چو من ساحر کیمیاگر
تو باقی بمان کز بقای تو هرگز در این پیشه کس ناید او را برابر