بر این آب غیرت بد آب حیوان | بر این حوض رشک آورد حوض کوثر | |
مگر گوش خاقانی امشب به عادت | ز لفظ تو دزدید صد عقد گوهر | |
به یاد آمدش کانکه چیزی بدزدد | ببرند دستش به فرمان داور | |
پس این گوهر از گوش بستد زبانش | به صد عذر در پایت افشاند یک سر | |
بدین سکه آورد نقد بدیهه | شد از کیمیای سخن سحر گستر | |
شها نیک دانی که امروز گیتی | ندارد چو من ساحر کیمیاگر | |
تو باقی بمان کز بقای تو هرگز | در این پیشه کس ناید او را برابر |