در مدح قاضی عمربن عبدالعزیز

کان قبا کز حبش آرند رسول بهر تشریف نجاشی پوشد
خواجه داند که مرا دل ریش است مرهمی بر سر ریشی پوشد
چه عجب آب که گنج هنر است عیب خاک از سر خویشی پوشد