در رثاء فرزند

وقت مردن رشید را گفتم که بخواه آنچه آرزوت آید
گفت کو عمر کارزو خواهم کارزو بهر عمر می‌باید

فتنه تا اندکی بود صعب است سهلش انگار تا فراوان شد
آبله تا یکی است درد کند چون همه تن گرفت آسان شد

از زمانه منال خاقانی گرچه در غربتت منال نماید
که زمانه هم از تو نالان تر که کرم را در او مجال نماند
قفل پندار برکن از در دل که تو را عشوه‌ی نوال نماند
فارغ آنگه شود دلت که در او دیو پنداشت را خیال نماند
تکیه‌گاه نصیب بعد الیوم جز بر اکرام ذو الجلال نماند
خواجگان را به انفعال بران که در ایشان جز افتعال نماند
ماتم خواجگان رفته به دار کز درخت کرم نهال نماند
ای خراسان تو را شهاب نزیست وی صفاهان تو را جمال نماند
گر سگالش کنی به هفت اقلیم یک کریم سخا سگال نماند
سفلگان را و راد مردان را کار بر یک قرار و حال نماند
هر که را مال هست، همت نیست هر که را همت است، مال نماند