از زمانه منال خاقانی
|
|
گرچه در غربتت منال نماید
|
که زمانه هم از تو نالان تر
|
|
که کرم را در او مجال نماند
|
قفل پندار برکن از در دل
|
|
که تو را عشوهی نوال نماند
|
فارغ آنگه شود دلت که در او
|
|
دیو پنداشت را خیال نماند
|
تکیهگاه نصیب بعد الیوم
|
|
جز بر اکرام ذو الجلال نماند
|
خواجگان را به انفعال بران
|
|
که در ایشان جز افتعال نماند
|
ماتم خواجگان رفته به دار
|
|
کز درخت کرم نهال نماند
|
ای خراسان تو را شهاب نزیست
|
|
وی صفاهان تو را جمال نماند
|
گر سگالش کنی به هفت اقلیم
|
|
یک کریم سخا سگال نماند
|
سفلگان را و راد مردان را
|
|
کار بر یک قرار و حال نماند
|
هر که را مال هست، همت نیست
|
|
هر که را همت است، مال نماند
|