خبر برآمد کان آفتاب شرع فرو شد | هزار آه زهرک آن خبر شنود برآمد | |
چون روز اسعد ازین چرخ دیر سال فرو رفت | ز چرخ نالهی وا اسعداه زود برآمد | |
چو روی علم نهان شد شکست پشت جهانی | طراق پشت شکستن ز هر که بود برآمد | |
خواص آذربیجان چو دود آذرپیچان | بسوختند و ز هر یک هزار دود برآمد | |
خلیفه جامهی سوکش قبا کند چو غلامان | که جان خواجه که سلطان دیر بود برآمد | |
گریست دیدهی خسرو بریخت در کیانی | فرود شد که روانش ازین فرود برآمد | |
فلک ستاره فرو برد و خور ز نور تهی شد | زمانه مایه زیان کرد و خود ز سود برآمد | |
مرا ز ماتم او جان و دل به رنگرزان شد | لباس جان سیه از رنگ و دل کبود برآمد |
□
فضل درد سر است خاقانی | فاضل از درد سر نیاساید | |
سرور عقل و تاجدار هنر | درد سر بیند و چنین شاید | |
تاج بیدرد سر کجا باشد | گنج بیاژدها کجحا پاید | |
سروری بیبلا به سر نشود | صفدری بی مصاف برناید | |
پیل باشد عزیز پس همه کس | مغزش از آهنی بفرساید | |
قدر سرمه بزرگتر باشد | هرچه آسیش خردتر ساید | |
قابله بهر مصلحت بر طفل | وقت نافه زدن نبخشاید | |
شهد الفاظ داری اهل حسد | بگزد شهد و پس بپالاید | |
آنکه از نحل خانه گیرد شهد | بزند نحلش ارچه نگزاید | |
عاقل آنگه رود به خانهی نحل | که به گل چهره را بینداید | |
خضر و دیوار گنج کردن و بس | دست موسی به گل نیالاید | |
سرو شادابی و گمان بردی | که تو را هیچ غم نپیراید |