ایضا در مرثیه‌ی امام محمد یحیی و خفه شدن او به دست غزان

های خاقانی تو را جای شکر ریز است و شکر گر دهانت را به آب زهرناک آکنده‌اند
محیی‌الدین کو دهان دین به در آکنده بود کافران غز دهانش را به خاک آکنده‌اند

دست بر پای آز نه یک چند تا سری بر تو سر گران نشود
شو سر پای را به دست بگیر تا دگر بر در سران نشود

ای شاه دو معنی را نامد به تو خاقانی کاندر دل از آن هر دو ترسی است که جان کاهد
یا خاطر او نارد مدحی که دلت گیرد یا همت تو ندهد مالی که دلش خواهد

اندرین هفت هشت نه صدیق مصطفی را به خواب دیدستند
روی آن بحر دست صاحب فیض بحر وش بی‌نقاب دیدستند
کمد و التفات کرد به من زان مرا جاه و آب دیدستند
شیر تنها رو شریعت را با سگی در خطاب دیدستند
سگ بیدار کهف را در خواب همبر شیر غاب دیدستند
مختلف خواب‌هاست کاین طبقات ران مقدس جناب دیدستند
قومی از آب دست او که چکید بر عذارم گلاب دیدستند
قومی از کاس او مرا در خواب جرعه خور شراب دیدستند
قومی از فضله‌های آب دهانش بر لب من لعاب دیدستند
چه عجب زانکه تری لب گل از لعاب سحاب دیدستند
مصطفی چشمه‌ی حیات و مرا خضر چشمه یاب دیدستند
او علیه السلام و من بنده سومین بوتراب دیدستند
گاهی او آسمان سوار و مرا چون صبا در شتاب دیدستند
مصطفی بر براق و دست مرا در هلال رکاب دیدستند