میر کشور گشای رکن الدین
|
|
که درش دیو را شهاب کند
|
حرز امت محمد آنکه ز حلم
|
|
کنیتش دهر بوتراب کند
|
فخر آل طغان یزک که فلک
|
|
فلک الدولتش خطاب کند
|
خیمهی دولتش بر آن زد چرخ
|
|
که ز حبل اللهش طناب کند
|
آتش تیغ صرصر انگیزش
|
|
زهرهی بوقبیس آب کند
|
عکس رای سماک پیرایش
|
|
قلب را کیمیای ناب کند
|
بخت بیدار خواب دیدهی او
|
|
فتنه را شیر مست خواب کند
|
رنگ تیغش میان خون عدو
|
|
صوفیی دان که کار آب کند
|
گر جهان حصنهای دوشیزه
|
|
عقد بندد بر او صواب کند
|
که عجوز جهان سپید سری است
|
|
کز سر کلک او خضاب کند
|
نوک منقار کبک را عدلش
|
|
گاز ناخن بر عقاب کند
|
آفتاب از کفش به تب لرزه است
|
|
کانجم جود فتح باب کند
|
چون به تب لرزه آفتاب در است
|
|
عرق سرد چون سحاب کند
|
آفتاب ار ز خاک زر سازد
|
|
بختش از خاک آفتاب کند
|
به سخن در خراب گنج نهد
|
|
به سخا گنج را خراب کند
|
دهر چندان مناقبش داند
|
|
که به دست چپش حساب کند
|
گرچه وهنی رسید از ایامش
|
|
زودش ایام کامیاب کند
|
کوه چون سر سپید گشت از برف
|
|
چرخ زلفش بنفشه تاب کند
|
گنج اخلاص داشت خاقانی
|
|
زان گهر ریز آن جناب کند
|
هر سحر گویمش دعای به خیر
|
|
ایزد ارجو که مستجاب کند
|
در غربت اگر ز درد دل نالم
|
|
هم نالهی من پزشک من باشد
|
واندر تب اگر مزوری سازم
|
|
اشکم تر من تمشک من باشد
|
گویم همه روز مغز پالایم
|
|
و آن را که شنود رشک من باشد
|
وانگاه پی مغز خشک پالوده
|
|
پالودهی من سرشک من باشد
|