میر چون هفت بیت من خوانده است | ده شتر بارگیر فرموده است | |
با نه افلاک همبرند مرا | این ده اشتر که میر فرموده است |
□
سپید کار سیه دل سپهر سبز نمای | کبود سینه و سرخ اشک و زرد رویم کرد | |
بماند رنگش چون داغ گاز ران بر من | مگر مرا ز خم رنگرز برون آورد |
□
چون به حد کوفه باز آیند حاج از بادیه | خلق یک فرسنگ استقبال خویشان میکنند | |
خویش جانم بوی بغداد و دم دجله است و بس | کز همه آفاقم استقبال ایشان میکنند |
□
ای روح صفات اهرمن بند | وی نوک سنان آسمان رند | |
در نعش و پرن زنند طعنه | نظم تو و نثرت ای خداوند | |
هر بیخ ستم که دهر بنشاند | رای تو به دست عقل برکند | |
افریدون دولتی عدو را | در زندان آر و پای بربند | |
کو نیست به جور کم ز ضحاک | نی زندانت کم از دماوند | |
فردا که نهد سوار آفاق | بر ابلق چرخ زین زر کند | |
تو نیز به زیر ران در آری | آن رخش تکاور هنرمند | |
گوئی که خدای آفریده است | قلزم ز بر ستام اروند | |
بینند به خوند خصم و بر خصم | تیغ تو گری و آسمان خند | |
انشاء الله که فتح و نصرت | با رایت تو کنند پیوند |
□
هرکه را غره کرد دولت نیز | غدر آن دولتش هلاک رساند | |
خاک بر فرق دولتی که تو را | از سر خاک بر سماک رساند | |
نه نه صد جان نثار آن دولت | که تواند تو را به خاک رساند | |
باد اگر برد خاک را بر چرخ | بازش از چرخ بر مغا رساند |
□
تا به ارمن رسیدهام بر من | اهل ارمن روان میافشانند | |
خاصه همسایگان نسطوری | که مرا عیسی دوم خوانند | |
عیسی و چرخ چارم انگارند | کز من و جان من سخن رانند | |
بحر ارجیش را به معنی آب | غرقهی بحر خاطرم دانند | |
چه عجب گر ز بحر خاطر من | بحر ارجیش عذب گردانند |
□
همه عیباند زنان و آن همه را | نیک مردان به هنر برگیرند | |
چون منث به مذکر پیوست | گرچه آن حکم مذکر گیرند | |
لیک چون مرد به زن پیوندد | حکم تانیث قویتر گیرند | |
بلبلی بین که به مقنع بفریفت | چون سمانه که به چادر گیرند | |
صید مرد است زن اما به زبان | مرد را صید نگون سر گیرند | |
باز اگرچند کبوتر گیرد | باز را هم به کبوتر گیرند |