در تقاضای ده شتر از امیر الحاج

ای که هر دم ز تبت خلقت صد شتر بار مشک در سفرند
گردن اشتران دهی پر زر به کسانی که سرور هنرند
تا تو اشتر سواری اندر فید خار و حنظل به فید گلشکرند
پیش اشتر دلی چو خاقانی یاد تو جز به جام جم نخورند
دوش در ره بمانده‌اند مرا اشتری ده که زیر بار درند
اشتری ده ه بار من بکشد ور فروشم به تازیی بخرند
ور بندهی دهمت صد دشنام که یکی ز آن به اشتری نبرند