شاخ دولت به نزد خاقانی | میوه افشاندنش نمیارزد | |
چرب و شیرین خوانچهی دنیا | به مگس راندنش نمیارزد | |
زر طلب کردن از در ملکان | آفرین خواندنش نمیارزد |
□
زندگی خفتگی است خاقانی | خفته آگه به یک نفس گردد | |
ایهنمه کارهای پهن و دراز | تنگ و کوته به یک نفس گردد |
□
نیت من نکوست در حق دوست | دوستان را نیت نکو باشد | |
بد او نیک من بود چه عجب | زشت من نیز خوب او باشد |
□
همه هم شهریان خاقانی | با وی از کبر درنیامیزند | |
چه عجب زاد را به یکجایند | لیک با یکدگر نیامیزند |