در مرثیه‌ی عز الدین بوعمران

جهان را آه آه از دل برآمد چو عزالدین بوعمران فروشد
برآمد هر شب افغان از دل طور چو روز موسی عمران فروشد

منصب تدریس خون گوید از آنک فر عز الدین بوعمران نماند
شاید ار هر سامری گاوی کند کب و جاه موسی عمران نماند

دل در طلبت چو بند گردد ترسم که سخن بلند گردد
جانا به خدا توان رسیدن زلف تو اگر کمند گردد