در مدح شاه شجاع

علم از تو در حمایت و عقل از تو با شکوه در چشم فضل نوری و در جسم ملک جان
ای آفتاب ملک که در جنب همتت چون ذره‌ی حقیر بود گنج شایگان
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان
عصمت نهفته رخ به سراپرده‌ات مقیم دولت گشاده‌رخت بقا زیر کندلان
گردون برای خیمه خورشید فلکه‌ات از کوه و ابر ساخته نازیر و سایه‌بان
وین اطلس مقرنس زرد و ز زرنگار چتری بلند بر سر خرگاه خویش دان
بعد از کیان به ملک سلیمان نداد کس این ساز و این خزینه و این لشکر گران
بودی درون گلشن و از پردلان تو در هند بود غلغل و در زنگ بد فغان
در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس از دشت روم رفت به صحرای سیستان
تا قصر زرد تاختی و لرزه اوفتاد در قصرهای قیصر و در خانه‌های خان
آن کیست کاو به ملک کند باتو همسری از مصر تا به روم و ز چین تا به قیروان
سال دگر ز قیصرت از روم باج سر وز چینت آورند به درگه خراج جان
تو شاکری ز خالق و خلق از تو شاکرند تو شادمان به دولت و ملک از تو شادمان
اینک به طرف گلشن و بستان همی‌روی با بندگان سمند سعادت به زیر ران
ای ملهکی که در صف کروبیان قدس فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان
ای آشکار پیش دلت هرچه کردگار دارد همی به پرده‌ی غیب اندرون نهان
داده فلک عنان ارادت به دست تو یعنی که مرکبم به مراد خودم بران
گر کوششیت افتد پر داده‌ام به تیر ور بخششیت باید زر داده‌ام به کان
خصمت کجاست در کف پای خودش فکن یار تو کیست بر سر چشم منش نشان هم کام
من به خدمت تو گشته منتظم هم نام من به مدحت تو گشته جاودان