خاقانیا قبول و رد از کردگار دان | زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست | |
دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست | مردان، مخنثانند آنجا که قهر اوست | |
هر حکم را که دوست کند دوستدار باش | مگریز و سر مکش همه شهر شهر اوست |
□
دروغ است آنکه گوید این که در سنگ | فروغ خور عقیق اندر یمن ساخت | |
دل او هست سنگین پس چه معنی | که عشق او عقیق از اشک من ساخت | |
من از دل آزمائی دست شستم | که او در زلف آن دلبر وطن ساخت | |
به کرم پیله میماند دل من | که خود را هم به فعل خود کفن ساخت | |
کنون دل انده دل میخورد زانک | هلاک خویشتن هم خویشتن ساخت | |
ز خاقانی چه خواهد دیگر این دل | جز آن کورا به محنت ممتحن ساخت |
□
شکر انعام پادشا گفتن | نتوان کان ورای غایتهاست | |
راه شکرش به پای هرکس نیست | که حدش زان سوی نهایتهاست | |
گرچه انعام او مرا شکر است | شکر او را ز من شکایتهاست |