در مدح نظام الملک قوام الدین

ایام نظام ممالک قوام روی زمین تو آفتابی و صدر تو آسمان‌وار است
ز دور خامه‌ی تو شرق و غرب بیرون نیست که بر محیط جهان خامه‌ی تو پرگار است
ز بس که بر سم اسبت لب کفات رسید سم سمند تو را لعل نعل و مسمار است
به دست عدل تو باشه پر عقاب برید کبوتران را مقراض نوک منقار است
فسون خصم تو بحران مغز سرسام است که مغز خصم به سرسام حقد بیمار است
مرا به دولت تو همتی است رفعت جوی نه در خور نسب و نه سزای مقدار است
به نیم بیت مرا بدره‌ها دهند ملوک تو کدخدای ملوکی تو را همین کار است
بدان طمع که رسانی بهای دستارم شریف وعده که فرموده‌ای دوم بار است
به انتظار اشارات تو که هان فردا دلم نماند بجای و چه جای گفتار است
به سعد و نحسی کاین آید آن دگر برود گذشت مدتی و خاطرم گران بار است
نه لفظ من به تقاضای سرد معروف است نه صدر تو به مواعید کژ سزاوار است
خدای داند اگر آن، بها به نیم سخن کراکند وگر آن خود هزار دینار است
سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو به بخشش زر و دستار بس گران بار است
گر این جگر خوری ارزد بهای صد دستار سرم چنان که سبک‌بار هست سگسار است
به دل معاینه آید مرا که دستاری ز من برند که این را بها و بازار است
کنون به عرض صله خاطر من آشوب است کنون به جای درم در کف من آزار است
تو گر بها دهی آن داده را زکات شمار بده زکات بدان کس که گنج اسرار
به وام کن زر و زین مختصر مرا دریاب چه وام خیزد ازین مختصر پدیدار است
کرم کن و بخر از دست وام خواهانم که بر من از کرمت وام‌های بسیار است
ز گنج مردی این مایه وام من بگزار که وام شکر تو بر گردن من انبار است