در نصیحت

خاقانیا چو آب رخت رفت در سال مستان نوال کس که وبال آشنای اوست
بر خستگی دل مطلب مرهم قبول نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست
آن را که بشکنند نوازش کنند باز یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست
پنداری آن شتر که بکشتند، گردنش پر زر از آن کنند خون‌بهای اوست
گیرم که کان زر شود آن گردن شتر او را ز زر چه سود که سودش بقای اوست

زیان تو در سود دانستن است توان تو در ناتوانستن است
ندانم سپر ساز خاقانیا که نادانی اکسیر دانستن است