والی ری کز خراسان رفتنم | منع کرد آن، نیست آزاری مرا | |
گر شدن ز آن سو کسی را رخصه نیست | رخصه بایستی شدن باری مرا | |
من به پیران خراسان میشوم | نیست با میران او کاری مرا |
□
من به ری عزم خراسان داشتم | ز آن که جان بود آرزومندش مرا | |
والی ری بند بر عزمم نهاد | نیک دامنگیر شد بندش مرا | |
از یمین الدین شکایت کردمی | لیک شرم آمد ز فرزندش مرا | |
بس فسادی کافت اخیار شد | ار ضمیر روح مانندش مرا |
□
ای در آبدار توانی ز پیچ و خم | در آب شد ز شرمم صد راه زیر آب | |
تو چون کتان کاهی و من چون کتان کاه | دل گاه زیر آتش و تن گاه زیر آب | |
حال من و تو از تو و من دور نیست از آنک | تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب |
□
بشنو ای پیر پند خاقانی | خاک توست این جوان علم طلب | |
جان علم است فقر و علم تن است | علم جان جوی و جان علم طلب |
□
به خدائی که در ره عدلش | بندگان را هزار آفتهاست | |
که مرا بیلقای خدمت او | زندگانی کثیف و نازیباست | |
که به دل پیش خدمتم دایم | گرچه اندر میان مسافتهاست |